- گل انداختن
- گل دوختن نقش گل را بر روی کاغذ یا پارچه انداختن، یا گل انداختن صورت (روی لپ)، سرخ شدن صورت بر اثر جوانی و شادابی یا تب یا شرم
معنی گل انداختن - جستجوی لغت در جدول جو
- گل انداختن ((~. اَ تَ))
- سرخ شدن، برافروخته شدن، گرم شدن (گفتگو)، نقش انداختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
انداختن، بمجادله و مناظره افکندن
سوال کردن تقاضا کردن
جدا شدن آب ماست وآش سرد وجز آن، آغازیدن میوه
آب دهن افکندن
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
پی افکندن
حرکت دادن و جنباندن سر به هر طرف از روی تکبر و مستی و شور و حال
منسوخ کردن، از بین بردن
خواهش کردن، التماس و الحاح
از قلم انداختن، کار گذاشتن چیزی در محل مخصوص خودش
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
در پزشکی برگرداندن استخوانی که از بند یا مفصل تکان خورده و جا به جا شده به جای خود و بستن و معالجه کردن آن
گستردن رختخواب
جدا شدن آب برخی مواد غذایی مایع از دیگر اجزای آن
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
جاری کردن یا پر کردن آب در جایی مانند کشتزار و حوض
برافکندن، از میان بردن، نابود کردن، رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
عاجز شدن و رو گرداندن سپر انداختن، غافل شدن
شادی کردن به جهت بدست آمدن چیزی دلخواه خوشحالی کردن: (دیدن او را کل انداخت ماه)، (امیر خسرو)
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
گرفتار کردن بدام انداختن، دچار مخمصه کردن
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
هیاهو کردن، لو دادن
لگد پراندن ستور
درگیر کردن، انداختن، افکندن، به درون افکندن، شروع کردن، آغازکردن